سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غربت شلمچه

 ددیروز که جنگ «مَرد» را از «نامرد» باز مى شناساند:

من جنگیدم ، بدون چون و چرا

،                   تو سکوت کردى با یک دنیا چون و چرا 

او فرار کرد با یک جهان دنیاخواهى و ترس

من نان خُشکیده را خوردم و جنگیدم

، تو چلوکباب سلطانى میل فرمودى و سکوت کردى

او به چلوکباب هم راضی نشد

سربرگ همه روزهاى تقویم من عاشورا بود

، تقویم تو از عاشورا خالى بود 

 او اصلاً تقویمى نداشت که عاشورایی داشته باشد

من در پى اقامه نماز، نشستن را بر خود حرام کرده بودم

، تو اصلاً نماز را دوست نداشتی

 اوکه اصلا نمی دانست نماز چیست

من رفتم دنیا را گم کردم و خود را یافتم و خدا ر ا

، تو محافظه کارانه بر وضع موجود پاى فشردى

 او خود را گُم کرد

من زخم خوردم و صبر کردم و خندیدم

تو بى خیال سکوت کردى و چرتکه انداختى

. او با ماشین حساب کاسیو پا به فرار گذاشت 

من مدام بیدار ماندم

، تو به چُرت عصرانه افتادى

او خُرناسش گوش فرشته هاى خدا را آزار داد

من زخم آجین شدم ، نور پاشیدم

، تو لاله هاى لوسترت را تمیز کردى

او تراول چکهایش را مرتب کرد

دوستان من شهید شدند ، پرواز کردند

. تو در کاخ پنج هزار مترى ات آرمیدى

او به سوى غرب با آرزوهایش پرید

من نمازم را شب عملیات در حرکت خواندم

. تو در صف اول جماعت فقط جا رزرو کردى

. او دیرسالى است که سجاده اى ندیده است

من با شهادت عروج کردم

. تو در هبوط خویش گرفتار ماندى

او سقوط کرد و نابود شد

:امروز، که شیپور جنگ از صدا افتاده است 

من بدهکار شدم

، تو سر به سر شدى

او طلبکارانه حق نداشته اش را از من باز خواست

.من زخمهاى تنم را نگاه کردم

، تو باز هم چرتکه انداختى

او صفرهاى سمت راست عدد صحیح حسابش را شمرد

.من تنها عدد صحیح عالم را امام مى دانم

، تو حاصل جمع و تفریق چرتکه ات را

او عدد منتهى الیه سمت چپ شماره حسابش

.من خود را براى اصلاح آماده کردم

، تو ترسیدى و تکفیرم کردى

او با زخم زبان به جان زخمهایم افتاد

.من به اصلاح مدام و تزکیه همیشگى در اسلام معتقدم

، اسلام تو اصلاحات را به رسمیت نمى شناسد 

او غرب بافته ها را اصلاح مى نامد

.من چوب از لاى چرخ دولت و ملت برمى دارم

، تو چوب لاى چرخ مى گذارى

 او همه ی ماشین و چرخهایش را هدف گرفته است

.من بعد از جنگ به سازندگى کشور دل بستم

، تو به آبادانى کاخ و ویلایت

او مى خواست همان نسخه اى را بپیچید که برایش نوشته بودند

.من هر لحظه با شهیدان زندگى مى کنم

، تو شهیدان را مرده مى پندارى 

او مى خواهد استخوان برادرانم را از قبر درآورد

.من با همه زخمهایم خود را مدیون اسلام و انقلاب به ایران و مردم مى دانم

، تو طلبهایت را حساب مى کنى 

او یقه مرا گرفته است و طبکارم شده است 

امام دست و بازوى مرا مى بوسید

.....و تو اما

...... او هرهر مى خندید و صدایش گوش فلک را کر می کند

من براى فرج مصلح ، اصلاح طلبانه برمى خیزم

، تو در انجمن قاعدین

، اسم مى نویسى او مى خواهد سرداب مقدس را گل بگیرد

.من شعار نمى دهم اما در کنار على و محمد (ص) هستم

، تو شعار مى دهى و آنها را کوفى منشانه تنها می گذارى

 او نه به على اعتقادى دارد نه به محمد

.من حزب اللهى هستم

، تو ادا درمى آورى 

اوبه حزب خدا ناسزا  مى گوید

.من به پاى شهیدان سرمى سایم

. تو از کاسه سر شهیدان عافیت آباد ، بنا مى کنى و از نامشان، نردبان مى سازی

 او

.....اما

من با شهیدان به معراج مى روم

، تو مى خواهى از نام و یادشان نردبانى بسازى

 او با شهید بیگانه است و از شهادت گریزان.

 و بالاخره

من ماندم

تو ماندی

او ماند و

هزاران هزار اما.....

 


| یادداشت ثابت - سه شنبه 91/4/28 | | 4:27 صبح | | عبدالعلی حیدری |


به نام خدایی که عشق را افرید اینجا روایت جاماندن از حقیقت نیست ، حتی روایت حقیقت یک جا مانده هم نیست ، اینجا روایت جامانده ای حقیقی است جامانده ای از قافله شهدا که فقط سهم من از دفاع مقدس یاد اوری اون روزای خوب و یاد اون عزیزانی هست که منو با یه دنیا حسرت رها کردن و ما خاکی موندیم و اونا شدن افلاکی



بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 1711